شعری معروف از علامه فیلسوف طباطبائی

همي گويم و گفته ام بارها........................بود کيش من مهر دلدارها
پرستش به مستي است در کيش مهر........برون اند زين جرگه هشيارها
به شادي و آسايش و خواب و خور..............ندارند کاري دل افگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل .............نباشد به دست گرفتارها
کشيدند در کوي دلدادگان ........................ميان دل و کام، ديوارها
چه فرهادها مرده در کوهها ......................چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر يار ..................مگر توده هايي ز پندارها
ولي رادمردان و وارستگان ........................نبازند هرگز به مردارها
مهين مهر ورزان که آزاده اند .....................بريزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفته اند ..................چه گلهاي رنگين به جوبارها
بهاران که شاباش ريزد سپهر ...................به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت،سبزه به هامون و دشت ..........زند بارگه ،گل به گلزارها
نگارش دهد گلبن جويبارها ......................در آيينه ي آب، رخسارها
رود شاخ گل در بر نيلفر ..........................برقصد به صد ناز گلنارها
درد پرده ي غنچه را باد بام ......................هزار آورد نغز گفتارها
به آواي ناي و به آهنگ چنگ ...................خروشد ز سرو و سمن، تارها
به ياد خم ابروي گل رخان .......................بکش جام در بزم مي خوارها
گره از راز جهان باز کن ............................که آسان کند باده، دشوارها
جز افسون و افسانه نبود جهان ................که بستند چشم خشايارها
به اندوه آينده خود را مباز ........................که آينده خوابي است چون پارها
فريب جهان مخور زينهار ..........................که در پاي اين گل بود خارها
پياپي بکش جام و سرگرم باش ...............بهل گر بگيرند بيکارها

موتسارت: يک زندگی سحرآميز(قسمت آخر)

نوآوری های جسورانه

موتسارت به شهرت و محبوبيتی فراوان دست يافته بود، اما از آسايش و تنعم همچنان دور بود. شايد در اعتراض به ديدگاه تنگ بزرگان دربار بود که او، به تأسی از دوست آهنگسازش يوزف هايدن در سال ۱۷۸۴ به محافل فراماسون پيوست، که در آن زمان جمعيتی پيشرو با ايده های بشردوستانه به شمار می رفت.

موتسارت که خود را بيش از پيش از فرمايش ها و سفارش های دربار آزاد می ديد، به جسورانه ترين تجربه ها و نوآوری های شخصی در آفرينش موسيقی دست زد. در پائيز ۱۷۸۵ شش کوارتت برای سازهای زهی تصنيف کرد و آنها را به دوست پيش کسوت خود هايدن تقديم کرد. اين قطعات در ساختار و بافت هارمونيک، گسستی آشکار را از موازين سنتی نشان می دادند.

موتسارت همچنان در پی فرصتی برای تصنيف اپرا بود، که به فراغتی بيشتر و زمانی فراختر نياز داشت. در پراگ (پايتخت آن روزی بوهم) توانست حاميان بهتری بيابد. به سفارش دربار پراگ بود که "عروسی فيگارو" را نوشت. اين اپرا نخست در روز اول مه ۱۷۸۶ در وين به اجرا در آمد و چندی بعد در پراگ به روی صحنه رفت.

موتسارت بيشتر سال ۱۷۸۷ را در پراگ گذراند. در همين شهر بود که رشته ای از آهنگ های مشهور خود را تصنيف کرد: سمفونی شماره ۳۸ که به "سمفونی پراگ" مشهور شد. دو کوينتت برای سازهای زهی و همچنين قطعه معروف "آهنگ کوچکی برای شب" از فرآورده های همين دوران هستند. در پايان همين سال بود که اپرای "دون جوانی" نخست در وين و سپس در پراگ به اجرا گذاشته شد.

آخرين آثار

بيشتر کارشناسان عقيده دارند که موتسارت در سه سال آخر زندگی بهترين و کامل ترين آثار خود را خلق کرده است. ساختار بالغ آثارش از بافت ساده ملودی های ناب تا هارمونی های چندصدايی و پيچ در پيچ فرا می رويد. از نظر کميت نيز اين سالهای آخر در خور توجه هستند: چندين تريو و کنسرتو برای سازهای گوناگون، سه سمفونی (۳۹، ۴۰ و ۴۱) را در سال ۱۷۸۷ تصنيف می کند. پارتيتور نسبتا مفصل و پيچيده سه سمفونی آخر را تنها طی سه هفته نوشته است.

موتسارت در سال ۱۷۸۹ برای کسب درآمد بيشتر به آلمان رفت و در شهرهای گوناگون برنامه اجرا کرد. از پادشاه سفارشی مبنی بر تصنيف شش کوارتت دريافت کرد که سه کوارتت را در مدتی اندک روی کاغذ آورد.

در اوايل سال ۱۷۹۰ اپرای کميک "کوزی فان توته" (زن هايی اين چنين!) را به سفارش امپراتور اتريش تصنيف و اجرا کرد. اين اپرا به خاطر بافت دشوار و مضمون جسورانه اش، تا دهها سال گرفتار غفلت و بی توجهی بود، اما در دهه های اخير جايگاه شايسته خود را بازيافته است.

در سال ۱۷۹۱ اپرای خيال انگيز "نی سحرآميز" را به اتمام رساند که در ۳۰ سپتامبر در وين به اجرا در آمد. اين اپرا او را در اوج خلاقيت نشان می دهد. مقدمه يا اوورتور اپرا بلافاصله بر سر زبانها افتاد و موتسارت را به اوج شهرت و محبوبيت رساند. اما اين همه نتوانست به زندگی او رونق ببخشد و او را به آسايش و تنعم برساند. البته گفته اند که او گرفتار ولخرجی بود، وگرنه از کار خود درآمدی کافی به دست می آورد.

موتسارت در آخرين روزهای زندگی سرگرم تصنيف يکی از زيباترين آثار خود بود که سرانجام ناتمام ماند: رکويم يا موسيقی در سوگ مردگان. اثر را کنتی ناشناس سفارش داد، موتسارت تا آخرين دم حيات بر اين اثر آوازی گيرا و پرشکوه کار می کرد و عملا آهنگی شد در سوگ خودش. اثر را يکی از شاگردان وفادار او به اتمام رساند.

موتسارت پس از چند روز بيماری تب آلود ساعتی پس از نيمه شب پنجم دسامبر درگذشت و در مراسمی ساده و محقر در گورستان وين به خاک سپرده شد.

معروف ترين آثار موتسارت:

از موتسارت آثار بسياری به يادگار مانده است که هرکدام زيبايی و گيرايی خود را دارند. برای شماره گذاری آثار فراوان او، نه از شماره های رايج و معمول "اوپوس"، بلکه از رمز کوشل استفاده می شود.

لودويگ فون کوشل در سال ۱۸۶۲ فهرستی کامل و دقيق از آثار موتسارت عرضه کرد، که امروزه رواج دارد و آثار او را به همان شماره ها می شناسند.

ده اثر زير را محبوب ترين آهنگ های موتسارت دانسته اند:

۱- آوه وروم کورپوس (کوشل ۶۱۷) قطعه کوتاه آواز کليسايی
۲- کنسرتو برای کلارينت (کوشل ۶۲۲)

۳- قطعه کوچکی برای شب (کوشل ۵۲۵)
۴- اکسولتاته يوبيلاته (کوشل ۱۶۵) موتت برای صدای سپرانو و ارکستر با همراهی ارگ
۵-
اوورتور اپرای عروسی فيگارو
۶- سونات پيانو (کوشل ۳۳۰)

۷- کنسرتو پيانو (کوشل ۴۶۷)
۸- رکويم (کوشل ۶۲۶)
۹- روندوی ترکی از سونات پيانو (کوشل ۳۳۱)
۱۰- سمفونی شماره ۴۰ (کوشل ۵۵۰)

متن آوازی از شهرام ناظری

مراباسوزجان بگذاروبگذر....                                    اسيروناتوان بگذاروبگذر ....

چوشمعي سوختم از اتش عشق...                                مرااتش به جان بگذاروبگذر .....

ولي چون لاله ي داغ غنيمت....                                 بر اين دل هم نشان بگذار وبگذر...

مرا بايک جهان اندوه جانسوز......                             تو'اري نا مهربان بگذاروبگذر....

در افتادم به گرداب غم عشق....                                مرا در اين ميان بگذاروبگذر....

به او گفتم :سحر از هجر فرسود !.....                          به من گفتا: جهان بگذاروبگذر.......