- خدای، “عقیده” مرا از دست “عقده ام” مصون بدار.
- خدای ، به من قدرت تحمل عقیده “مخالف” ارزانى کن.
- خدای، رشد علمى و عقلى مرا از فضیلت “تعصب” و “احساس” و “اشراق” محروم نسازد.
- خدای، مرا همواره آگاه و هوشیار دار، تا پیش از شناختن “درست ” و “کامل” کسى، یا فکرى مثبت یا منفى قضاوت نکنم.
- خدای، جهل آمیخته با خودخواهى و حسد، مرا، رایگان، ابزار قتاله دشمن براى حمله به دوست، نسازد.
- خدای، شهرت، منى را که: “مى خواهم باشم”، قربانى منى که: “مى خواهند باشم” نکند.
- خدای، مرا از چهار زندان بزرگ انسان: “طبیعت”، “تاریخ”، “جامعه” و “خویشتن” رها کن، تا آنچنان که تو اى آفریدگار من، مرا آفریده اى خود آفریدگار خود باشم، نه که همچون حیوان خود را با محیط، که محیط را با خود تطبیق دهم.
- خدای، مرا از فقر ترجمه و زبونى تقلید نجات بخش، تا قالبهاى بى ارزش را بشکنم، تا در برابر ” قالب ریزى” غرب بایستم و تا همچون اینها و آنها، دیگران حرف نزنند و من فقط دهانم را تکان دهم.
- خدای، مرا یارى ده تا جامعه ام را بر ۳ پایه “کتاب، ترازو و آهن” استوار کنم، و دل را از ۳ سرچشمه “حقیقت، زیبایى و خیر” سیراب سازم. مذهب بى عوام، ایمان بى ریا، خوبى بى نمود، گستاخى بى حامى، مناعت بى غرور، عشق بى هوس، تنهایى در انبوه جمعیت، و دوست داشتن بى آنکه دوست بداند، روزى کن.
- خدای، به من زیستنى عطا کن که در لحظه مرگ، بر بى ثمرى لحظه اى که براى زیستن گذشته است، حسرت نخورم، و مردنى عطا کن که بر بیهودگیش، سوگوار نباشم. بگذار تا آنرا من خود انتخاب کنم اما آنچنان که تو دوست میدارى.
- خدای “چگونه زیستن” را تو به من بیاموز، “چگونه مردن” را خود خواهم آموخت.
- خدای، مى دانم که اسلام پیامبر تو با “نه” آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با “نه” آغاز شد (نه اى که على در شوراى عمر در پاسخ عبدالرحمن گفت). مرا اى فرستنده محمد و اى دوستدار على، به “اسلام آرى” و به “تشیع آرى” کافر گردان.
- خدای، “مسئولیت هاى شیعه بودن” را که على وار بودن و على وار زیستن و على وار مردن است، و على وار پرستیدن و على وار اندیشیدن و على وار جهاد کردن و على وار کار کردن و على وار سخن گفتن و على وار سکوت کردن است تا آنجا که در توان این بنده ناتوان على است، همواره فرا یادم آر.
- به عنوان یک “من على وار”: یک روح در چند بعد: خداوند سخن بر منبر، خداوند پرستش در محراب، خداوند کار در زمین، خداوند پیکار در صحنه، خداوند وفا در کنار محمد (ص)، خداوند مسئولیت در جامعه، خداوند پارسایى در زندگى، خداوند دانش در اسلام، خداوند انقلاب در زمان، خداوند عدل در حکومت، خداوند قلم در نهج البلاغه، خداوند پدرى و انسان پرورى در خانواده، و… بنده خدا در همه جا و همه وقت. و به عنوان یک شیعى مسئول: وفادار به مکتب، وحدت و عدالت که سه فصل زندگى اوست، و رهایى و برابرى که مذهب اوست و فدا کردن همه مصلحتها، در پاى حقیقت که رفتار اوست.
- خدای، “اینها” على را تا خدا بالا مى برند، و آنگاه او را در سطح کسى که از ترس، به “خلاف شرع” راى مى دهد و با خائن بیعت مى کند پایین مى آودند! تسبیح گوى ولایت جورند و رجز خوان که: نعمت ولایت على داریم.
- خدای، “اخلاص” و “اخلاص” و “اخلاص” خدای در روح من، اختلاف در “انسانیت” را، با اختلاف در “فکر” و اختلاف در “رابطه”، با هم میامیز، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را، باز شناسم.
- خدای ، مرا بخاطر حسد، کینه و غرض، عملهء آماتور ظلمه مگردان.
- خدای، خود خواهى را چنان در من بکش، یا چندان برکش، تا خود خواهى دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.
- خدای، مرا درایمان، “اطاعت مطلق” بخش تا در جهان “عصیان مطلق” باشم.
- خدای، مرا به ابتذال آرامش و خوشبختى مکشان، اضطراب هاى بزرگ، غمهاى ارجمند و حیرت هاى عظیم را به روحم عطا کن.
- خدای، اندیشه و احساس مرا در سطحى پایین میاور که زرنگى هاى حقیر و پستى هاى نکبت بار، و پلید “شبه آدمهاى اندک” را متوجه شوم.
- خدای، آتش مقدس “شک” را آنچنان در من بیفروز تا همه “یقین”هایى را که در من نقش کرده اند، بسوزد. و آنگاه از پس توده این خاکستر، لبخند مهراور بر لبهاى صبح یقینى، شسته از غبار، طلوع کند.
- خدای، مرا ازاین فاجعه پلید “مصلحت پرستى” که چون همه گیر شده، وقاحتش از یاد رفته و بیماریى شده که از فرط عمومیتش، هر که از آن سالم مانده، بیمار مى نماید مصون بدار، ت “به رعایت مصلحت، حقیقت را ذبح شرعى نکنم”.
- خدای، رحمتى کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد، قوتم بخش تا نانم را و حتى نامم را در خطر ایمانم افکنم، تا از آنها باشم که پول دنیا را مى گیرند و براى دین کار مى کنند، نه از آنها که پول دین! را مى گیرند و براى دنیا کار مى کنند.
- خدای، قناعت، صبر و تحمل را از ملتم باز گیر و به من ارزانى دار.
- خدای، این خورده بین حسابگر مصلحت پرست را که بر دو شاه بال “هجرت” از “هست”، و “معراج” به “باشد” م، بندهاى بیشمار مى زند در زیر گامهاى این کاروان شعله هاى بیقرار شوق، که در من شتابان مى گذرد، نابود کن!
- خدای، مرا از نکبت دوستى ها و دشمنى هاى ارواح حقیر در پناه روحهاى پرشکوه چون على و دلهاى زیباى همه قرنها – از گیلگوش تا سارتر و از لوپى تا عین القضات، و از مهراوه تا رزاس، پاک گردان.
- خدای، تو را همچون فرزند بزرگ حسین بن على، سپاس مى گزارم که دشمنان مرا از میان احمق ها برگزیدى، که چند دشمن ابله، نعمتى است که خداوند تنها به بندگان خاصش عطا مى کند.
- خدای، مرا هرگز مراد بى شعورها و محبوب نمکهاى میوه مگردان.
- خدای، بر اراده، دانش، عصیان، بى نیازى، حیرت، لطافت روح، شهامت و تنهایى ام بیفزاى.
- خدای، این کلام مقدسى را که به روسو الهام کرده اى، هرگز از یاد من مبر که: “من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را براى تو و عقاید تو فدا کنم”.
- خدای، “جامعه ام” را از بیمارى تصوف و معنویت زدگى شفا بخش، تا به زندگى و واقعیت بازگردد، و مرا از ابتذال زندگى و بیمارى واقعیت زدگى نجات بخش، تا به آزادى عرفانى و کمال معنوى برسم.
- خدای، به روشنفکرانى که اقتصاد را “اصل” مى دانند، بیاموز که: اقتصاد “هدف” نیست، و به مذهبى ها که “کمال” را هدف مى دانند، بیاموز که: اقتصاد هم “اصل” است.
- خدای، این آیه را که بر زبان داستایوسکى رانده اى، بر دلهاى روشنفکران فرود آر که: “اگر خدا نباشد، همه چیز مجاز است”. جهان فاقد معنى و زندگى فاقد هدف و انسان پوچ است، و انسان فاقد معنى، فاقد مسئولیت نیز هست.
- خدای، در برابر هر آن چه انسان ماندن را به تباهى مى کشاند، مرا، با “نداشتن” و “نخواستن”، روئین تن کن.
- خدای، به مذهبى ها بفهمان که: آدم از خاک است، بگو که: یک پدیده مادى نیز به همان اندازه خدا را معنى مى کند که یک پدیده غیبى، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت. و مذهب، اگر پیش از مرگ، به کار نیاید، پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
- خدای، کافر کیست؟ مسلمان کیست؟ شیعه کیست؟ سنّى کیست؟ مرزهاى درست هر کدام، کدام است؟
- خدای، مگذار که: ایمانم به اسلام و عشقم به خاندان پیامبر، مرا با کسبه دین، با حمله تعصب و عمله ارتجاع، هم آواز کند. که آزادى ام اسیر پسند عوام گردد. که “دینم”، در پس “وجهه دینى ام”، دفن شود، که آنچه را “حق مى دانم”، بخاطر آنکه “بد مى دانند” کتمان نکنم.
- خدای، اى خداوندا! به علماى ما مسئولیت، و به عوام ما علم، به مومنان ما روشنایى، و به روشنفکران ما ایمان، و به متعصبین ما فهم، و به فهمیدگان ما تعصب، به زنان ما شعور و به مردان ما شرف، و به پیران ما آگاهى و به جوانان ما اصالت، به اساتید ما عقیده و به دانشجویان ما…. نیز عقیده، به خفتگان ما بیدارى و به بیداران ما اراده، به مبلغان ما حقیقت و به دینداران ما دین، به نویسندگان ما تعهد و به هنرمندان مادرد، و به شاعران ما شعور و به محققان ما هدف ، به نومیدان ما امید و به ضعیفان ما نیرو و به محافظه کاران ما گستاخى، و به نشستگان ما قیام و به راکدان ما تکان، و به مردگان ما حیات، و به کوران ما نگاه و به خاموشان ما فریاد، وبه مسلمانان ما قرآن و به شیعیان ما على، و به فرقه هاى ما وحدت، و به حسودان شفاء به خودبینان ما انصاف، به فحاشان ما ادب، به مجاهدان ما صبر و به مردم خودآگاهى، و به همه ملت ما، همت تصمیم و استعداد فداکارى و شایستگى نجات و عزت ببخشا!
- خدایا، مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.
- خدایا، شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند
- خدایا، در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم.
- خدایا، به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم
- خدایا، مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان.لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.
- خدایا، مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم
- خدایا، به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن
- خدایا، قناعت ، صبر و تحمل را از ملتم بازگیر و به من ارزانی دار.
- خدایا، این خردِ خورده بین ِ حسابگر ِ مصلحت پرست را که بر دو شاهبال ِ هجرت از« هست »و معراج به « باشد» م ، بند های بسیار می زند ، رادرزیر گام های این کاروان شعله های بی قرار شوق، که در من شتابان می گذرد ، نابود کن.
- خدایا، مرا از نکبت دوستی ها و دشمنی های ارواح ِ حقیر ، در پناه روح های پر شکوه و دل های همه ی قرن ها از گیلگمش تا سارتر و از سید ارتا تا علی و از لوپی تا عین القضاة و مهراوه تا رزاس ، پاک گردان.
- خدایا، مرا هرگز مراد بیشعور ها و محبوب نمک های میوه مگردان.
- خدایا، بر اراده، دانش ، عصیان ، بی نیازی ، حیرت ، لطافت روح ، شهامت و تنها ئی ام بیفزای.
- خدایا، این کلام مقدسی را که به روسو الهام کرده ای هرگز از یاد من مبر که :«من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم».
- خدایا، در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن روئین تن کن.
- خدایا، به هر که دوست می داری بیاموز که : عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر.
- خدایا، مرا از همه ی فضائلی که به کار مردم نیاید محروم ساز . و به جهالت ِ وحشی ِ معارفِ لطیفی مبتلا مکن که در جذبه ی احساس های بلند و اوج معراج های ماوراء ، برق گرسنگی در عمق چشمی و خط کبود تازیانه را به پشتی، نتوانم دید.
- خدایا، به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است.بگو که : یک پدیده ی مادی به همان اندازه خدا را معنی می کند که یک پدیده ی غیبی ، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت . و مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.
- خدایا، به من بگو تو خود چگونه می بینی ؟ چگونه قضاوت می کنی ؟آیا عشق ورزیدن به اسم ها تشیع است ؟یا شناخت مسمی ها؟و بالاتر از این – یا پیروی از رسم ها؟
- خدایا، مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است ، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است از فرط عمومیتش ، هر که از آن سالم مانده بیمار می نماید، مصون دار تا: به رعایت مصلحت ، حقیقت را ضبح شرعی نکنم.
- خدایا، رحمتی کن تا ایمان ، نان و نام برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند ، نه از آنان که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار می کنند.